برای رشت ماتم زاده
تا زمانی که مسافرت هایم به شهرها و کشورهای اطراف زیاد نشده بود به اهمیت «زندگی در رشت» پی نبرده بودم. جایی که میشود فارغ از تمام مشکلات و گرفتاری ها شادتر از نقاط دیگر در این خاورمیانهی غمگرفتهبود.
شهری که تا همین چندسال پیش هم بالاشهری و پایین شهری در آن آنچنان معنا نداشت. جایی که مذهبی و غیرمذهبی، سیاسی و غیرسیاسی، راستی یا چپی به راحتی همدیگر را تحمل میکنند، به هم سلام میکنند و فارغ از نوع پوشش و سبکزندگی در نوروز و جشنها همدیگر را به آغوش میکشند.
گشاده دستی رشتیها و اینکه در غذا درست کردن «دست گیلک ها به کم نمیرود» همسابقهی طولانی دارد.
در اقلیمِ جلگهی گیلان همیشه فراوانی آب و محصولات و دام و طیور و کشاورزی بود. فرقی نمیکرد جنگ جهانی اول باشد یا دوم، حکومت مشروطه باشد یا استبداد صغیر؛ مردم برای دلی از عزا درآوردن مانند شهرهای کویری یا کوهستانی ایران کار سختی نداشتند.
این فیلمهای شادی هم که میبینید مربوط به افرادِ پولدارِ بیدغدغه در یک محلهی لاکشری نیست. افراد عادی هستند که احتمالا اکثرشان دم عیدی گرفتار معیشت خانوادهشان هستند، اما در جایی بزرگ شدهند که «دایورت» کردن غمهایشان را به خوبی یاد گرفتهند.
این چند روز رشت برایم غریب است. از رفیق و فامیل و همسایه دوری میکنیم و دیگر خبری حتی از قرار عاشقانه در یکیاز کافههای دنج شهر نیست!
برای همهی ما که خوش بودن در هر شرایطی را یاد گرفتهایم روزهای سختی است.
نمیدانیم چگونه حالمان را در این شرایط غمبار و سیاهپوش خوب کنیم.
هنوز با تمام کاستی ها هستند کسانی که در شهر با چاقو به جنگ تانک رفته اند، بیایید به جای لعنتکردن دست هایشان را بگیریم و لباس های رزمشان را بتکانیم.
این مصیبت هم تمام میشود و صرفا ما هستیم که میبایست با دلار شانزده هزارتومانی حال همدیگر را خوب کنیم.
قدر لحظات زندگی را باید بدانیم. عید نزدیک است و قرار است « کرونا را شکست دهیم» و همدیگر را به آغوش بکشیم. مگر نه؟